حالم بد بود

و احساسات مزخرف داشت بر من غلبه می کرد از یک طرف نمیدانستم کدام یک از این احساسات بیگانه واقعی است و از طرفی دیگر توانایی هضم هیچ یک از این احساسات را در این مقطع از زمان نداشتم .

دانستن اینکه چه احساسی داری خود موهبتی بوده که زمان از دست من مدتهاست ربوده است.

دلم میخواست دهانم را باز کنم  و به زبان بیاورم و هر چه را موجب اینهمه احساسات غریب شده بود را برای همه باز گو کنم !

 ولی مگر میشد،

بالا آوردن احساسات آنهم در حضور دیگران  توانایی بود که آن را هم از دست داده بودم 

دگر چکار میتوانستم بکنم ؟

ب نقطه ی همیشگی رسیده بودم "سردرگمی ناشی از تداخل احساسات"  ، احساسات گاهی انسان ها را به مرز جنون میرساند و گاهی چنان با مغز و فکرت به جدال میپردازند که توانایی ات را درسرکوبشان از تو میگیرد.

احساس هایی که بخودی خود هم دیگر را نقض میکنند.

دهان نیمه باز شده برای فریادم را دوباره بستم 

کاری دیگر نمیتوانستم انجام دهمیاشاید کاری از دستهایم ساخته نبود!

اما سکوت همیشه حربه ای بهتر بوده است برای فرار، فرار از واقعیت یا شاید فرار از احساساتی که خود نقشی در شکل گیری آنها نداشته ای

اما بهر حال در وجودت رخنه پیدا کرده اند و این خود فرد است که تصمیم میگیرد در رویارویی با آنها چگونه برخوردی داشته باشد.

آری سکوت

سکوت بهترین دستاویز برای این احساسات به نتیجه نرسیده است.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هارمونی باران شرکت نظافتی ماه روشن - نظافت در کرج مهد کودک آسمان شمیم باران غذا و تغذیه - علوم و فناوری ها و صنایع غذایی - علوم تغذیه - غذاشناسی روزبه ایزدیان Kendrick tarfand13 درباره ی زندگی! گروه تولیدی ایمن نورتاب