بنظرم یکی از لذت بخش ترین قسمت کتاب خوندن و شعر خوندن وقتیه که از افسانه های قدیمی حرف میزنن چه وقتی که حکایت رو کامل و مختصر تو متن داستان میارن یا چه وقتی که به بردن نام و نشانی از یک افسانه توی کتاب اشاره میکنند. گاهیم مختصری توی پاورقی کتاب مینویسند. یکی از افسانه های قدیمی که توی کتاب شاهنامه هم درموردش نوشته شده و برای من جالب بود خلاصه اش به این شرح است.

افسانه کرم هفتواد:
در زمان های قدیم در شهری کوچک  به نام کجاران (نام قدیم شهر بم) مردمانی زندگی میکردند که زندگی سختی داشتند بیشتر اهالی این شهر دختر بودند و چون تعداد پسرها کمتر بود .دختران شهر امکان ازدواج نداشتند دخترها برای امرار معاش خود به کار ریسندگی مشغول بودند .مردی در آن سرزمین بود که هفت پسر و یک دختر داشت به همین خاطر به او هفت واد میگفتند دختر هفتواد که از مهر و توجه کمتر از پدرخود نسبت به برادرانش برخوردار بود هر روز با دیگر دختران شهر به بالای کوهی میرفت و به دوک رشتن مشغول میشدند .یکروز موقع نهار دختر هفتواد درکنار درخت سیبی بود که بادی وزید و سیبی از درخت پایین افتاد دختر سیب را برداشت که بخورد دید که کرمی درآن سیب است.دختر باخود گفت که اگر آن را دور بیندازد خواهد مرد دلش به حال کرم سوخت. کرم را از سیب بیرون آورد و بر روی پنبه های دوک خود جا داد .دختر با خود گفت هرچه امروز پنبه رشته کنم به طالع این کرم است.آنشب دختر متوجه شد که دوبرابر همیشه پنبه رشته کرده است .از آن پس هر روزدختر به طالع کرم پنبه رشته میکرد و سبب شد که کار دختر رونق بگیرد .دختر هروز مقداری سیب به کرم میداد تا بخورد از این رو کرم روز به روز بزرگتر میشد .هفتواد که قصه کرم را از دخترش شنید خوشحال شد و او هم دست به هرکاری که میزد با خود میگفت به طالع کرم آنرا انجام میدهم اینطورشد که روزبه روز هفتواد وخانوادش داراتر شدند و البته ارادتشان به کرم هم بیشتر میشد .امیری درآن شهر بود که ازمردم پول میگرفت و میخواست بداند که ثروت هفتواد از چه راهی آمده است.روزی هفتواد هفت پسر و مردم شهر خود را دورهم جمع کرد و به ارگ امیر حمله کردند و اورا شکست دادند از اموال امیر مقداری به مردم دادو مابقی را برای خود نگه داشت کم کم حرص و آز  وجودشان را فرا گرفت .مردم هفتواد را امیرخود کردند و دربالای کوه دژ محکم و بزرگی به شکل شهر ساختند و به دور آن دیوار کشیدند تا ازدشمنان در امان باشد.اما کرم که حالا بزرگ و تنومند شده بود به دستور هفتواد حوض بزرگی برای کرم ساخته شد تا کرم آسایش بیشتری پیدا کند.نام دژ را کرمان گذاشتند. هفتواد هر روز به طالع کرم دستورها میداد . از دریاچه ی چین تا کرمان سرزمین کرم بود.کرم صاحب همه چیز شده بود.هر پادشاهی که به آن دژ میامد شکست میخورد تاروزی خبر به اردشیر بابکان رسید که در شهر کجاران کرمی وجود دارد که مردم را از راه آیین دور کرده. اردشیر سپاهی به جنگ فرستاد .سپاه اردشیر دربرابر سپاه هفتواد شکست خورد.بار دیگر اردشیر با سپاهی نو به جنگ رفت و اینبارهم شکست خورد.
در شهر جهرم مرد بی نژادی بود به اسم مهرک نوش. چون خبر در شهرها پیچید که اردشیر شکست خورده و با سپاهش کنار آبگیری اتراق کرده اند به کاخ اردشیر رفت و اموال اورا به تاراج برد.خبر به اردشیر رسید و سخت غمگین شد اطرافیانش را دور خود جمع کرد و از بی سرانجامی کاری که کرده بودند گفت .سفره پهن کردند و به  خوردن شام مشغول شدند که ناگهانی تیری امد و به تن بره بر سفره نشست روی تیر نوشته بود "اگر این تیر به شما برسد نشانه پیروزی هفتواد است و اردشیر تو نمیتوانی که بر کرم برتری پیداکنی"
اردشیر با سپاهش فرارکرد در راه به خانه ای رسید که جوانی در آن زندگی میکرد .اردشیر ازاوخواست تا بگوید چطور میشود کرم رانابود کرد جوان گفت که تنها راه این است که هیچوقت از عدل سرپیچی نکنی .و راز نابودی کرم را به اردشیر گفت.در راه اردشیر اول به جهرم رفت و مهرک نوش را ازپا دراورد.بعد به دژ کرمان رفتند و خود را بازرگانانی از خراسان معرفی کردند که هدایایی برای کرم آورده اند.اردشیر با مست کردند نگهبانان فرصت یافت تا سرب داغ کند و درگلوی کرم بریزد و کرم بترکید.پس از آن بر هفتواد و اطرافیانش پیروز شد و در آن دژ آتشکده ای برپا کردو جشن مهرگان برگزار کرد.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دوانویس دانلود کتاب آموزش تعمیر لوازم خانگی مهندس کوچک سمت حرم مشاور شهر زنجان هواداران دکتر سید علی حسینی **دلــگـشـــــــــا** کسب درامد انلاین تالار عروسی/ تالار پذیرایی